برنامه امشب رادیو با من!

 

گاهی فکر می کنم رفته ام لای یک ورق کاهی پیچیده شده،نشسته ام و دارم به آدمها نگاه می کنم.دوست دارم حرف بزنم ولی انگار از بعد عید کسی صدای مرا از لای این ورق نمی شنود. 

 

دوست دارم بگویم شما هم شده که به شدت از خودتان بدتان بیاید ولی در همین بد آمدنتان بخواهید به خودتان و قدرت جاذبه ی تان لبخند ناشی از پیروزی بزنید؟هرچند که لبخند کثیفی باشد.. 

یا شده که دلیلی نداشته باشید که از خودتان بدتان بیاید،حتی دیگران هم بگویند که تو باید از خودتم خوشت بیاد ولی در اصل همین خودت باشی که هی بخواهی به خودت گیر بدهی و هیچ لبخندی نزنی؟!انگار که هی بخواهی تمام شدن قدرت ات را ببینی و لال باشی و چیزی نتوانی بگویی... 

 

من خیلی حرف لای این کاغذ گذاشته ام،انقدر که اگر یک برنامه شب رادیویی باشد می تواند بعد از هر بریک یکم از خرعبلاتم را بخواند و باز برای فردا شب هم داشته باشد.  

 

برای کسی که بخواهد دیگر چیزی از حرفهایش را به سنگ صبور های همیشگیش نزند،این چیزها پیش می آید.پیش می آید که خودشیفتگی ات بالا بزند و هی بگویی حرفهای من را در رادیو باید بخوانند....حتی پیش می آید که غمت بالا بزند و فکر کنی تو در سخت ترین درجه این نوع غم ساختگیت افتادی.انقدر غمت بالا بزند که فکر کنی بی جنبه این چرت و پرت ها چیه می گی؟!!